
توضيحي در خصوص قافيه و رديف
قافيه در لغت به معني از قفا رونده و در
اصطلاح حرفيست كه در ابيات بي رديف در آخر مصرع و بيت، و در ابيات با رديف قبل از رديف مي آيد و آن
حرف را بنام (روي) ياد ميكند.
مثال قافيه در ابيات بدون رديف:
ايوطــن آب و هـوايت معـتدل
باغ رضوان پيش خاكت منفعل
روي دست لعـبت فــرخاريت آب اندازند خـــوبان چِــگل
«هاتف»
در قوافي معتدل، منفعل و چگل حرف (لام) روي دانستنه ميشود و حرف اصلي
قافيه همين يك حرف است.
مثال قافيه در ابيات با رديف:
كجاست مرد كه تمكين
بسيم و زر نكند غناي نفس گـــرفتار درد
سـر نكـــند
بروز معـــركه پرواي
جان و سر نكند بــــه تير حادثه جـز سينه را
سپر نكند
وطــن پرست براي نجات
ميهن خود بجـــز فنا شدن انـديشه دگـــر
نكند
در قوافي مذکور زر، سر، سپر
و دگر حرف (ر) روي و كلمه نكند رديف است كه بطور جداگانه بعد از روي در تمام ابيات
فوق آمده است.
رديف: كلمات مستقليست كه بعد ار قافيه
ميآيد و از حرف روي فاصله دارد و متصل بقافيه نميباشد.
گفتيم اساس قافيه همين يك حرف
(روي) است ولي بعضاً علاوه بر حرف روي حروف ديگر نيز جزو قافيه ميگردد و اين حرف عبارت از هشت حرف است كه چار حرف آن
پيش از روي ينامهاي تا سيس، دخيل، ردف و قيد ياد ميشوند و چار حرف ديگر كه بعد از
روي ميآيند با سامي وصل، خروج، مزيد و
نايره ياد ميگردند.
اول- تاسيس: الفي است كه با فاصله
شدن يك حرف متحرك پيش از روي ميآيد:
بالاي چشمم خــاليست
جايت اي من بصد جان گردم فدايت
نشنيده گــوشم غير از
صدايت پـــرواز دارد دل در هـــوايت
«هاتف»
در قافيه هاي جايت، فدايت و هوايت حرف ت (روي) و حرف الف كه پيش از حرف
متحرك (ي) آمده است تاسيس گفته ميشود.
دوم- دخيل: همين حرف متحرك (ي) كه بين الف تاسيس و روي فاصله
شده است مسمي بدخيل است.
چـو گل نفخه بو نهـد در
كف باد چـو بر شاخ صندل عنا دل نشيند
چو بر طرف جـوبيـد
مجنون بيكپا ســر راه گــيسو ســلاسـل
نشيند
چــــو در جلـوه نــازنينان
گلـشن گل و لالـه بـا هــم مقــابل
نشيند
چـو نيسان گهر ريز گردد
بـدريـا پرستو گـكان طـرف ساحل نشيند
چــو پيـغام عشرت رسد
از بهاران جهـان برسر عيش عاجــل نشيند
ز هاتف نگهـدار
اين نكته زنـهار كــه از دل برون جسته بر دل نشيند
(گل بوسه نو خـطان كـم
دوام است مباد عــــاشق خسته غافـل نشيند)
ملاحظه ميشود كه در قوافي عنادل،
سلاسل، عاجل و غافل الف تاسيس و حرف لام روي و حروفيكه بين حرف تاسيس يعني الف
ولام روي فاصله گرديده و متحرك است دخيل گفته ميشود و كلمات نشنيد در تمام ابيات
كه بطور مستقل بعد از روي آمده است رديف دانسته ميشود.
تبصره: تكرار تاسيس و دخيل در
شعر فارسي حتمي نيست ولي اگر رعايت شود بزينت كلام ميافزايد.
در قطعه بارديف حرف تاسيس در بيت
مقطع شاعر در قافيه (بر دل نشيند) رعایت نشده است.
و تكرار حرف دخيل هم در هيچكدام از
ابيات مذكور صورت نگرفته است ولي از نگاه اصول عيبي ندارد.
مثال آنكه تكرار الف تاسيس و دخيل هر دو رعايت شده باشد:
چشم بدت دور اي بديــع
شمايل ماه مــن و شمع جمـع و مير
قبايل
جلـــوه كـنان مـيروي و
باز نيايي سرو نديدم بدين صــفت متمايل
هــر صفتي را دليل
معرفتي هست روي تو بر قدرت خداست دلايل
«سعدي»
نگاه شود كه در ابيات فوق در قافيه
هاي شمايل، قبايل و دلايل حرف تاسيس همان الف است و هم بين حروف تاسيس و لام كه
(روي) ميباشد حروف دخيل كه ياي متحرك است تكرار شده و اختلاف ندارد.
و همچنان در ابيات ذيل كه از يك
نشيده مربوط بمادر اقتباس گرديده است قافيه ها در تكرار حرف تاسيس و دخيل اختلاف
ندارد.
هست صـــد بــار شــــمار
نفسم آسانتر زانكه بشمارمت او صاف و شمايل
مادر
مال و زردادي و گفتي كه
نيايد در كار داشتي از پــــي خـــيرات
دلايل مــادر
گفتي او را كه مگر قفل
دلت بسته شده هـركه مي بست درش بررخ سايل
مادر
«هاتف»
سوم-
ردف:
سه حرف علت (واو، الف، يا) است ويا بعبارت ديگر سه حرف (مدي) (و، ا، ي) ساكن است
كه متصل و پيش از (روي) ميآيد.
مثال
ردف و روي در ابيات با رديف:
يكـشب بفــــــراق يـــار
مــينالــيدم در كلـبه ويـــرانه تاريك چـــو
گـــــور
شمـــعــــي بتسـلــي
نگــــه در دادم شـايد كــــه رخ كســـــي ببينم در
نــور
مـژگان نكشوده ديده بر
طرف چراغ پـــروانه گكـــــــي در نظـــر
آمد از دور
تا چشم بهم زدم كه در پاي چــراغ بال و پـــــر خــود سوخته افتاد چـو عور
گفتم كه نه شرط عشق
بيحوصلگيست گفتا كه اداي ماوجب ماوجب بود ضرور
«هاتف»
ملاحظه
ميشود كه در قوافي گور، نور، دور، عور و ضرور حرف (ر) روي است و حرف (و) ردف است
كه پيش ار روي در ابيات با رديف و متصل به آن آمده است:
امشب به بـزم ناي و دف
و رود ميزنم مطرب تو چنگ گير که مـن عود ميزنم
چـــون دير تر رسيده
مرا مژده وصال صبرم نمانده كوس طرب
زود ميزنم
افـروخته است شعلة شوقم
بدل چنان كابـــي بروي آتش نمـــرود مـيزنم
«هاتف»
در
سه بيت فوق كلمات ميزنم رديف ورود، عود و نمرود قافيه است كه دال ها حروف اصلي
قافيه يعني (روي) و واو ها كه پيش از روي آمده است (ردف) گفته ميشود.
مثال
ردف در آمدن الف (حرف علت) پيش از روي:
امــــان ار گونــه
گوني هاي آفاق دريغــــا از شكستن هـــاي
ميثاق
يكـــي را مــي نشانـد
بر سر تخت دگــر را سرنگــون ســازد
بتالاق
مــبر از يــاد نيرنـــگ
جهـــان را كــه باكس نشكند دلخواه چيناق
زگرد شهاي رنگ هاتف
اميد است نسوزد تـــا ابـــد در هجـر عشاق
در
قوافي آفاق، ميثاق، تالاق و عشاق حروف الف (ردف) است كه قبل از حروف قاف (روي)
آمده است.
مثال
ردف الفي در ابيات با رديف:
اگر زخنجر مـــژگان
فگار گرديدم زبخت گشته نــا ساز گار
گــرديدم
سزد زمــانه دهـــد نام
خـان دورانم كــه من بدور قدت بار بار
گرديدم
بعشوه يار ز من خواست
نقد دل قاري نبود د ركف من شر مسار
گرديدم
(ملك الشعرا قاري)
مثال ردف با آمدن ياي علت يا مدّي پيش ار رَوِي:
اي خاك پاك گر چه سياهي
برنگ قير با هيچــكس نبوده ترا كينه در ضمير
آغــوش توست باز بروي
شه و گدا يكسان بود بمحــضر تـو منعم و
فقير
رفتار توست
تابــع اعـــمال بندگان بر صالحـــان
جناني و بر طالحـان سعير
«هاتف»
مثال
ديگر:
دشمن خـــويش مشمريد
ضعيف گرچه در ظاهر است زار و نحيف
اين جـهــان صحنه
مكافات است ميرسد قــدرت قــــوي بضـعيف
داد مـــــي آيـــــد
از پـــي بيداد مــــي نشيند نظيف جـاي
كثيف
«هاتف»
مثال
ردف يا در ابيات ردف دار:
مژده ايدل كــــه
فرودين آمد فصل گل جوش يا سمين آمد
باز بلبل بجـــــاي زاغ
نشست بـــد نما رفت و نازنين آمــد
«هاتف»
در
قافيه هاي فرودين، ياسمين و نازنين نون ها روي و يا ها ردف است و كلمات (آمد) بعد
از قافيه رديف محسوب ميگردد.
مثال
ديگر:
كشور افغانستان سازنــده
با تسخير نيست خواب استعمارش هرگز قابل
تعبير نيست
صيد عنقا بر تواي صــياد
فكر باطل است فطـــرت آزاد گانرا كار بــا
زنجير نيست
قوم مادر انصراف مال و
جان آماده است ليك حاضر با قبول ذلت و تحـقير
نيست
بـــر پلنگ تيز دندان گــر
ترحـم ميكني جز ستمگاري بحال بره و نخـجير
نيست
(هاتف)
مثالهاي
فوق كه در باره اقسام ردف واو الف و يا
گفته شد ردف اصلي شناخته ميشود، نوع ديگر ردف زايد است.
ردف
زايد:
حرف
ساكني است كه ميان ردف اصلي و روي فاصله میشود مانند حرف (خ) در كلمات تاخت و ساخت
و باخت و سوخت و دوخت و ريخت و بيخت حرف (ش) در كلمات داشت و گماشت و كاشت و حرف
(ف) د ركلمات تافت و كوفت و رفت و دراين حالت ردف را بنام مركب ياد ميكنند.
امثله:
چون نيست ترا به تبـض
ايام شناخت با نيك و بـــد زمـــانه
ميبايد ساخت
اول بـدلــم تخـــم
محبت را كاشت وانگاه زمن دست عطوفت بر
داشت
«هاتف»
مهر ما را از دل خود
روفتي بر سرم گـرز عتابت كوفتي
مــا دل هر ذره را
بشگافتيم آفتابي انـــدرونش يافتيم
«هاتف»
مثال
ردف مركب از ملك الشعرا قاري:
برخاك در تو جـــاست ما
را بيجــا نبود بجــــاست مــا را
تاكي بكشيم زهـــر چشمت
حرفي كه لبت شفاست ما را
در مـــد نظر خيال آن سـرو آيينة قــد نمــاست مـــا را
تبصره:
رعايت حرف ردف و عدم اختلاف آن در شعر لازمي و كمبود آن از عيوب قافيه محسوب
ميگردد.
چهارم-
قيد:
حرف ساكن غير مدي است كه بي فاصله پيش از روي آمده باشد يعني آن حرف ساكن واو، ويا
نباشد كه اگر باشد ردف است نه قيد.
امثله
قيد:
زلف او ساخت پاي بند مـرا
كـه رهاند از اين كمند مــرا
ميــكـشد عـاقبت ز
دلتنگي خندة لعــل نــوشخـند مــرا
برو اي عقل ديگر از سر من كــــه بود عشق دلپسند مـرا
ســــرو بالا بلند مـن
قاري ساخت آخر نظــر بلند مـرا
«ملك الشعرا قاري»
گــر تغافل دهد درنگ
مرا آن نـگـه ميدهــد شرنگ مـرا
گه تبسم گهي بر ابرو
چين ميكُشد يار رنگ رنگ مرا
«هاتف»
در
قوافي كمند و نوشخند و دلپسند و بلند شعر ملك الشعرا دال حرف روي و نون قيد است و
در قافيه هاي درنگ رنگ و پالهنگ گاف روي و نون قيد است و كلمات مرا و مرا در هر دو
شعر رديف دانسته ميشود.
خداوند كيوان و گردان
سپهر فـــروزنده مـاه و ناهيد و مهر
«فردوسي طوسي»
چه انديشي از آن سياه بزرگ كه توران چو ميش است و
ايران چو گرگ
«فردوسي»
سخنهاي سعدي مثال است و
پند
بكار آيــدت گـر شوي پاي بند
وقتيكه حرف روي با قيد همراه باشد
آنرا روي مقيدو و قافيه را هم قافيه مقيد ميگويند، رعايت حرف قيد در تكرار ابيات
فارسي ضروريست و اِلا قافيه معيوب تلقي ميگردد.
در
تعريف امثله چار حرفيكه جزو قافيه بوده و بعد از روي ميآيد.
پنجم-
وصل:
حرفيست كه بدون فاصله بعد از روي ميآيد.
امثله:
مـــبادا
دل بــدام خــط مشكينت اسـير آيد گرفته اين كبوتر جــاي در چـــاه زنخدانت
بسوداي
كدامين زلف مشكين رفته يي قاري مـــرا آشفته خاطر كرده اين وضع پريشانت
(ملك الشعر اقاري)
در دوبيت فوق زنخدان و پريشان فاقيه است كه
نون ها (روي) وت هاي مخاطب بعد از روي وصل و جزو قافيه است.
بهار
است و فصل گل و شادماني بـــده ساقـــيا
بـــاده تــا ميـتواني
خُنك
آنكه چون غنچة نو شگفته شود يكـدهـن
خنده در زندگاني
بيا
طرف گلشن كـه بـر رغم بلبل تو گل باشي و
مــن كنم باغبانـي
اگــــر
عارضت مهـر را بر نتابد بجـــــان ميكند نسترن سايبانــي
بيا
تا كند لالــــه اندر حضورت ز داغ دل و
سينه ام تــرجمانـــي
«هاتف»
در
قافيه هاي شادماني، ميتواني، زندگاني، باغباني، سايباني و ترجماني نون ها حرف
(روي) و يا ها كه بعد از روي آمده است وصل گفته ميشود.
مثال
ديگر:
خــوشا عشرتسراي كابل و
دامان كهسارش كه ناخن بر دل گل ميزند مژگان هر خارش
شمار مــــه جبينان لب
بامش كـــه ميگيرد دو صد خورشيد رو افتاده در هـرپاي ديوارش
(صائب)
در
قافيه هاي كهسارش، هر خارش و ديوارش (ر) ها روي وشين ها وصل است كه متصل بعد از
روي آمده است.
مثال
وصل در ابيات رديف دار:
دي جلـــوه دلدار برنگي
دگــري بـود يعني بمن از گوشة چشمش نظري بود
خشكيده بجــا ماندم و
از هوش برفتم يارب نگهش را چه عجايب اثري
بود
«هاتف»
در
قوافي دگري، نظري و اثري (ر) ها روي ويا هاي و حدت وصل و كلمات بود رديف است.
دل اگـر نـذر سر زلف
نگاري كـردم طفل عشقم هوس بازي مـاري كـردم
چشم پوشيده رة اشك بمـژگان
بستم چاره سيل بزور خس و خــاري كردم
بار ديگر ندهم دل بكس
آگـــه باشيد كه من اين كار نميكردم و باري
كردم
«هاتف»
در
قافيه هاي نگاري، ماري و باري (ي) حرف وصل است كه بعد از (ر) روي واقع شده است.
ششم-
خروج: حرفيست از مضافات قافيه كه بوصل مي پيوندد. امثله:
اگـــر ايــن است انداز
خـرام فتنه بالايش كند شــور قيامت را دو
بالا سرو رعنايش
بخــود تبخاله از بخت
بلند خویش مينازد كه دارد ساغري پراز مي لعل
شكر خايش
(ملك الشعر اقاري)
در
قوافي بالايش، رعنايش و شكر خايش الف ها (روي) و بعد از روي يا ها حروف وصل و شين
ها حروف خروج اند.
مثال
ديگر:
سپاس از حق كه در
آوارگي هم بشــهــــراه مسلمانـــــي
روانــيم
بدين و مــذهب خود پاي
بنديم رسـوم ميهنـــي را پــــاسبانـــيم
با جـــراي رواج و كيش
و آيين نـــه محكوم زمان ني از مكانيم
«هاتف»
ملاحظه
ميشود كه در قوافي روانيم، پاسبانيم و مكانيم نون روي و (ي) بعد روي وصل و ميم
خروج است كه به وصل پيوسته است.
مثال
ديگر:
گوهري نيست گرانمايه
تراز جوهر عقل آب و تابش چـو دهد فكرت معني
زايي
گفتمش در نظــرت معني
انسان چـه بود گفت نـــوري بــدل چند تن از
دانايــي
گفتمش منزل تحقيق چــرا
دور نماست گفت سهل است چـــو باشد نظر
بينايي
گفتمش كس نفتد چــون پي
افكار بلند گفـــت دشوار بــــود رفتن سر
بالايــي
(قاري ملك الشعرا)
غور
شود در قافيه هاي معني زايي، دانايي، بينايي، و بالايي الف ها (روي) و يا هاي اول
كه بعد از (روي) آمده است وصل ويا هاي دوم در آخر خروج گفته ميشود.
هفتم-
حرف مزید آن است كه بحرف خروج مي پيوندد:
مثال:
دلي كز مهر سر تابد
بحسرت ميگذاريمش وگـر
از شوق باز آيد برحمت مينوازيمش
در
قافيه هاي ميگذاريمش و مينوازيمش حرف (ز) روي و (ي) وصل و (م) خروج و (ش) كه بخروج
پيوسته است مزيد دانسته ميشود.
بيدل
گويد:
آتشـم آتش مــپرس از
كسوتم هر چه ميپوشم همان خاكستريست
رنگـها يكسر شكست آماده
اند ايــن گلستان عالم مينا گريست
در
قوافي خاكستريست و مينا گريست حرف (ر) روي و (ي) وصل و (س) خروج و (ت) مزيد است،
با اين احتياط كه كلمات خاكستريست و مينا گريست به همين شكل متصل املا شود و اگر
متصل نوشته نشده و بشكل خاكستري است و مينا گري است تحرير گردد در آنحال (است ها)
رديف دانسته ميشود و روي بدون خروج و مزيد ميماند و تنها بعد از (ر) روي حرف (ي)
بصفت وصل در قافيه ها با قيست حال آنکه صورت املاي درست اين دو كلمه هم متصل و
بدون الف است.
هشتم-
نايره: نايره يك حرف و ندرۀًً بيشتر است كه بمزيد مي پيوندد:
مثال:
كاش قدر نعمتش دانستمي يــــا اداي شكر بتوانستمي
مي
بينيم كه در قافيه هاي دانستمي و بتوانستمي حرف نون روي و (س) وصل و (ت) خروج و
(م) مزيد و (ي) نايره است.
مثال
ديگر نايره:
هـر كــــرا در دام مكــر
خویشتن بستندیش ظالمان في الحال دست و پاي بشكستنديش
«هاتف»
در
قافيه هاي بستنديش و بشكستنديش (ت) حرف (روي) و (ن) وصل و (د) خروج و (ي) مزيد و
(ش) نايره گفته ميشود.
وقتي نايره از يك حرف بيشتر باشد:
نقد
جانم سپرد نيستمش عاشق زار مرد نيستمش
«هاتف»
در قوافي سپرد نيستمش و مردنيستمش نون
سپردن و مردن (روي) و (ي) وصل و (س) خروج و (ت) مزيد و (م) و (ش) هر دو نايره است.
توگسستي
عهد دل ها ما بهم بستيمشان با هم اندر رشته زلف تو
پيوستيمشان
در
قافيه هاي بستيمشان و پيوستيمشان (ت) هاي بست و پيوست (روي) و (ي) ها و صل و ميم
ها خروج و شين ها مزيد و در آخر الف ها و نون ها حروف نايره تلقي ميگردد.
در
پايان البته ناگفته پيداست كه رعايت اين همه قيود و قواعد و گوارا كردن اين
دشواريها د رمسير راه شاعراني عرض اندام ميكند كه سعي و د رعين حال ذوق داشته
باشند بتاسي از اسلاف بزرگوار، قافيه سنج و رديف پرداز اشعار خود را با رديف و
قافيه زيب و زينت بدهند.
دانشمندان ادب دري علي الخصوص بوجود قافيه
در شعر اهميت بسزايي ميدهند و ميگويند كار برد قافيه و رديف مناسب بشعر شايستگي،
لذت و كيفيت خاصي ميبخشد و علاوه بر تحريك احساسات و عواطف، زيبايي آهنگ الفاظ و
كلمات قافيه شعررا مستحكم و متين ميسازد و شاعر را با بداع و ابتكار مضامين تازه و
اميدارد.
راستش
كه اين بنده عاجز هم منحيث يكتن ار عقب افتاد گان اين كاروان همينكه بوقت طرح
اشعار خود را موفق بدر يافت كدام قافيه دلخواه يا رديف مطبوع مي بينم اضافه بر
يكنوع اشتياق و لذت و خوشحالي بزعم شخصي خودم در همان اثر احساس متانت و استواري
مينايم و همان لحظه گفتار و افكار بزر گان ادب شرق و غرب در خاطرم تداعي ميگردد كه
گفته اند، قافيه طرح و پيكره صوري و صوتي شعر را بوجود مي آورد ويا ميخ زريني است
كه تخيلات شاعران را تثبيت ميكند و
بالاخره شعر بي قافيه آدم بی استخوان است.
تصور
ميكنم عجالتاً در بارۀ قافيه و رديف همين مختصر كافي باشد.
با
عرض احترام
مآخذ
مورد استفاده در بهمرسانی رساله های قافیه و ردیف
و یک
قسمت صنایع ادبی
1- قواعد ادبیۀ
ملک الشعراء قاری عبدالله، هاشم شایق و صلاح الدین سلجوقی مورخه 1308 و 1309 مطبعه
معارف افغانستان در عروض، بدیع و بیان.
2- فن معانی ملک الشعراء قاری عبدالله
3- علم بدیع ملک الشعراء صوفی عبدالحق بیتاب
4- قافیه و عروض ملک الشعراء بیتاب
5- گفتار روان در علم بیان بیتاب
6- علم معانی ملک الشعراء بیتاب
7- کتاب بیان- اثر داکتر سیروس شمیسا از انتشارات فردوس
ایران
8- بدیع و قافیه و عروض وزارت آموزش و پرورش ایران
9- دستور معاصر زبان فارسی دری دکتور محمد حسین یمین استاد روانشناسی
10- دستور زبان دری دکتور اسدالله حبیب
11- یادداشت های شفاهی مرحوم ملک الشعراء قاری و ملک
الشعراء بیتاب
12- کلیات و دیوانهای اشعار ملک الشعراء قاری و ملک الشعراء
بیتاب و کلیات اشعار و آثار نگارنده و دواوین شعرائی که در رساله های مذکور از
آنان نام برده شده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر